loading...
حجه الابلاغ
منوی وبلاگ

سجاد سحرخوان بازدید : 52 شنبه 28 شهریور 1394 نظرات (0)

عبرت‌هايى مهم از سقيفه

فتنه سقیفه واقع شد و هنوز هم دود آن به چشم همه مسلمانان مى‌رود. پس از آن نيز اين فتنه ادامه داشته و خواهد داشت،  آيا صِرف حسرت خوردن بر وقوع اين فتنه‌ها و نتايج تأسف بار آن و گريه بر مظلوميت مولا اميرالمؤمنين(عليه السلام) كافى است؟ يا اين كه مسؤوليت ما بيش از اينها است؟ شكى نيست كه تمام اين كارها لازم است و ما بايد از كسانى كه مصالح اسلام و مسلمين را به بازى گرفتند قلباً ناراضى باشيم.

چنين بايد براى مظلوميت اميرالمؤمنين(عليه السلام) متأسف باشيم و اشك بريزيم. اما تمام اين كارها براى هدفى والاتر است و آن، پند گرفتن از اين حوادث براى چگونگى برخورد با مسايل جامعه اسلامى در اين زمان است. ما بايد اين وقايع را تفسير و تحليل كنيم تا دريابيم چرا اين قضايا اتفاق افتاد؟ آيا فتنه‌ها متعلق به صدر اسلام بود يا اين كه نظير آن براى ما نيز ممكن است اتفاق بيفتد؟ چرا حكايات اقوام پيشين بارها در قرآن كريم نقل شده است؟ قرآن مى‌فرمايد: تكرار اين داستان‌ها براى عبرت است، تا ما مراقب باشيم در موارد مشابه، اشتباهات پيشينيان را مرتكب نشويم. بسيارى از حوادث تاريخى دائماً به نوعى در قالب‌هاى جديد تكرار مى‌شوند و ما بايد تحليل روشنى از اين حوادث داشته باشيم و از آنها عبرت بگيريم.

چرا مردم نسبت به حضرت على(عليه السلام) دشمنى ورزيدند و با وجود سفارش‌هاى فراوان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد حضرت على(عليه السلام) ، آن حضرت را رها كردند؟ آنچه ما در مورد فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام) نقل كرديم، قطره‌اى از درياى بى كران فضايل آن حضرت بود، كه با همين مختصر نيز امامت و ولايت آن حضرت به وضوح ثابت مى‌شود؛ اما چرا با اين همه، آن حادثه رقم خورد؟

از آغاز ولادت حضرت على(عليه السلام) و تولد آن حضرت در كعبه، مردم دريافتند كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) شخصيتى فوق العاده و مورد عنايت خداوند است. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز طى 23 سال بارها و به مناسبت‌هاى مختلف فضايل و مقامات اميرالمؤمنين(عليه السلام) را گوشزد كرده، حتى گاهى به خلافت ايشان تصريح مى‌كردند. آيا با وجود انبوهى از دلايل، شواهد و قراين، اگر پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كسى واقعاً قصد شناختن جانشين پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را داشت، مقدمات لازم براى او فراهم نبود؟

آيا مسأله خلافت حضرت امير(عليه السلام) تا به اين اندازه مخفى بود كه مردم خود اقدام به انتخاب جانشين براى حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) كردند؟ چرا مردم آن همه تأكيدات پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در مورد امامت حضرت على(عليه السلام) به فراموشى سپردند و نخواستند آنها را به خاطر داشته باشند؟1 خوش بينانه ترين دليلى كه براى رفتار مسلمانان در سقيفه مى‌توان ذكر كرد اين است كه بگوييم آنها داستان غدير را فراموش كردند، با وجود اين كه بيشتر از هفتاد روز از آن حادثه مهم نگذشته بود!

چرا مردم بايد اين واقعه مهم را فراموش كنند؟ چرا هنگامى كه اميرالمؤمنين(صلى الله عليه وآله) براى احقاق حق خود در مقام احتجاج برآمدند و همراه با حسنين(عليهما السلام) و حضرت زهرا(عليها السلام) به در خانه مهاجران و انصار رفته و با آنها بحث كردند، نتيجه مثبتى حاصل نشد؟ اين سؤال، جدى است. شايد عاملى كه موجب همراهى نكردن مردم آن روزگار با حضرت على(عليه السلام) شد، به نحوى در ما نيز وجود داشته باشد و از آن غافل باشيم. درون خود را جستجو كنيم و ببينيم آيا آنچه موجب دست كشيدن مردم از حضرت على(عليه السلام) شد در ما نيز وجود دارد يا نه؟ علت تبعيت نكردن مردم از حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و فراموش كردن سفارشات پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد آن حضرت، امرى كلى است و اختصاصى به آن زمان و آن مردم ندارد. از اين رو بايد تأمل كنيم و ببينيم آيا اين عامل در ما و جامعه ما وجود ندارد؟

چرا با وجود فضايل بى نظير حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و تأكيدات فراوان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) درباره آن حضرت طى 23 سال، ماجراى سقيفه پيش آمد؟ اين پرسش بسيار مهم و اساسى است كه چرا مسلمانان آن زمان، در حالى كه خدا پرست و اهل نماز و روزه بودند و در جهاد شركت كرده و فداكارى‌هاى فراوانى در راه پيشرفت اسلام كرده بودند، بلافاصله بعد از رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از اميرالمؤمنين(عليه السلام) فاصله گرفتند و آن حضرت 25 سال خانه نشين گرديد؟ هم چنين پس از آن و در زمان خلافت آن حضرت، چرا كار به جايى رسيد كه تقريباً تمام دوران پنج ساله خلافت حضرت على(عليه السلام) به جنگ با مخالفان سپرى شد؟

پاسخ اين سؤال متوقف بر مرور و تحليل حوادث تاريخى آن زمان است. در اين تحليل بايد توجه داشت كه در روند حركت‌ها و مسايل اجتماعى معمولاً نقش نخبگان و خواص با نقش توده‌هاى مردم متفاوت است. معمولاً نخبگان طراحى و برنامه ريزى امور را انجام مى‌دهند و مردم به دنبال آنها حركت مى‌كنند و چشمشان به آنها است. در جريان سقيفه و مخالفت با اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز نقش نخبگان بسيار بارز است و اين مسأله در درجه اول به نخبگان و بزرگان جامعه آن روز مربوط مى‌شود.

اما چرا نخبگان و خواص مخالفت با اميرالمؤمنين را بنا گذاشتند؟ در پاسخ به اين سؤال به پنج عامل مى‌توان اشاره كرد

 دنياپرستى و جاه طلبى

 نفاق و ايمان مصلحتى

. اختلافات عشيره اى

حسادت

 انتقام جويى و كينه توزى

2. بحارالانوار، ج 32، باب 12، روايت 472

حب وبغض در اسلام

نكته‌اى كه مناسب است در اين جا به آن اشاره كنيم اين است كه مسلمان واقعى بايد ملاك دوستى و دشمنى هايش فقط خدا، دين و ايمان باشد. بر اساس اين ملاك، در اين زمان ما بايد كسانى را كه موافق اسلام و نظام اسلامى هستند ـ چه خويش و چه بيگانه ـ مثل جان خود دوست داشته و از ايشان حمايت كنيم، و كسانى را هم كه با اين نظام مخالفند و در صدد براندازى آن هستند و عليه آن توطئه مى‌كنند دشمن بداريم و با آنان مخالفت كنيم؛ كسانى كه نمى‌خواهند احكام اسلامى اجرا شود و با صراحت مى‌گويند ما طرفدار سكولاريزم و تفكيك دين از سياست هستيم. آنان دين را به حاشيه مى‌رانند و معتقدند دين نبايد در متن زندگى مردم جايى داشته باشد

نكته‌اى كه مناسب است در اين جا به آن اشاره كنيم اين است كه مسلمان واقعى بايد ملاك دوستى و دشمنى هايش فقط خدا، دين و ايمان باشد. 1. توبه (9)، 24


اساس اين ملاك، در اين زمان ما بايد كسانى را كه موافق اسلام و نظام اسلامى هستند ـ چه خويش و چه بيگانه ـ مثل جان خود دوست داشته و از ايشان حمايت كنيم، و كسانى را هم كه با اين نظام مخالفند و در صدد براندازى آن هستند و عليه آن توطئه مى‌كنند دشمن بداريم و با آنان مخالفت كنيم؛ كسانى كه نمى‌خواهند احكام اسلامى اجرا شود و با صراحت مى‌گويند ما طرفدار سكولاريزم و تفكيك دين از سياست هستيم. آنان دين را به حاشيه مى‌رانند و معتقدند دين نبايد در متن زندگى مردم جايى داشته باشد.

علت مخالفت اين گونه افراد با ولايت فقيه و شوراى نگهبان نيز اين است كه اين دو، با دموكراسى مورد نظر آنها سازگار نيستند. البته مشكل اصلى آنها اسلام است و گاهى نيز تصريح مى‌كنند كه در مورد دموكراسى، مشكل ما با اسلام است و بايد اسلام را برداريم تا بتوانيم كشورى دموكراتيك داشته باشيم! مبلّغ و مظهر اسلام نيز روحانيت است. از اين رو براى كنار زدن اسلام بايد با روحانيت مقابله كرد و آن را كنار زد. يكى از پايگاه‌هاى مهم اجرايى روحانيت نيز شوراى نگهبان است كه مانعى مهم بر سر راه اسلام زدايى و سكولاريزه كردن جامعه است. بنابراين براى كنار زدن اسلام حتماً بايد كارى كرد كه بساط شوراى نگهبان برچيده شود. هم چنين به طور كلى بايد موادى از قانون اساسى، نظير اصل ولايت فقيه، را كه به نحوى متضمن حفظ اسلاميت نظام است به چالش كشيد و براى حذف يا تغيير آنها تلاش كرد. از اين رو اصلاحات مورد نظر آقايان در حقيقت اين است كه اسلام را كنار بزنند و فرهنگ و شيوه زندگى مردم ما را به شكل غربى درآورند و كشورى ايده آل مثل آمريكا بسازند!! آمريكا  نیز هم چنان كه در انتخابات رياست جمهورى اخير اين كشور (سال 2000) ديديم، يعنى همان كشور رسوايى كه مردم آن چنان در تعيين حكومت نقش دارند كه مى‌توان با تقلب و جا به جا كردن فقط چند رأى، يك نفر را بر سرنوشت 250 ميليون نفر حاكم كرد! آيا دموكراسى از اين بهتر مى‌شود؟! و ما براى رسيدن به چنين حكومت ايده آلى بايد اسلام را كنار بگذاريم!

دموكراسى و آزادى مورد نظر اين عده بدين معنا است كه ولايت فقيه و شوراى نگهبان كنار بروند و افراد لاابالى با دريدن پرده‌هاى حيا و شرم و عفت بتوانند آزادانه به مشروب خوارى و فساد و فحشا و رواج منكرات بپردازند و هر كس هر كارى خواست، انجام دهد! متأسفانه در اين چند سال كه بر اجراى اين نوع دموكراسى بيشتر تأكيد گرديده، نتيجه آن شده كه دين بيشتر به حاشيه رفته، شخصيت‌هاى دينى تضعيف شده‌اند و روز به روز فحشا و فساد بيشتر شده است. اگر اين روند ادامه پيدا كند كم كم به همان حكومت ايده آل آمريكايى مى‌رسيم!

در هر حال، اگر مى‌خواهيم اسلام باشد، بايد دوستى‌ها و دشمنى هايمان را بر محور خدا قرار دهيم. هر كس بايد به دلش مراجعه كند و ببيند اين كه كسى را دوست مى‌دارد، آيا براى اين است كه مؤمن و خداپرست است يا صرفاً بر اساس منافع شخصى و مسايل باندى و حزبى و جناحى است؟ و آيا چون در جهت هوا و هوس‌هاى من گام برمى دارد به او رأى مى‌دهم يا چون مى‌خواهد احكام اسلام را اجرا كند؟

 

مال و مقام، عامل عمده مخالفت خواص با اميرالمؤمنين(عليه السلام)

در يك تحليل كلى، علت اصلى مخالفت‌ها با اميرالمؤمنين(عليه السلام) را بايد درحب دنيا، و در رأس آن حب مال و حب رياست جستجو كرد. البته شدت اين عامل در تمام مردم به يك اندازه نبود و در برخى افراد بسيار بيشتر از ديگران بود. همان‌گونه كه در ابتداى اين بحث اشاره كرديم، به طور طبيعى در هر جامعه‌اى معدودى از افراد هستند كه نقش اول را در سرنوشت آن جامعه بازى مى‌كنند. در ادبيات سياسى و اجتماعى معمولاً از اين افراد به «نخبگان» تعبير مى‌شود گرچه معمولاً فعاليت‌هاى اجتماعى به ملت و توده مردم نسبت داده مى‌شود، اما اگر روند انجام اين امور مورد بررسى و تجزيه و تحليل قرار گيرد، اين نتيجه حاصل خواهد شد كه سر منشأ آنها در اصل به چند نفر باز مى‌گردد. اين قبيل افراد نوعاً از هوش، خلاقيت و قدرت طراحى و برنامه ريزى بالايى برخوردارند. در اين بين، برخى نخبگان ـ كه تعدادشان كم هم نيست ـ به دليل عدم پاى بندى به تقيدات، اصول و ارزش‌هايى خاص، از انعطاف پذيرى بالايى نيز برخوردارند و مى‌توانند افراد مختلف را با هر تفكر و مسلك و مرامى، اعم از شيطانى و الهى، به خود جذب كنند و به سرعت خود را با هر طرح و برنامه‌اى تطبيق دهند و همراه كنند

در صدر اسلام نيز اوضاع اين گونه بود كه عده‌اى محدود، طراح حوادث بودند و در جريانات، نقش اصلى را ايفا مى‌كردند و اكثريت مردم نيز تحت تأثير عواملى خاص از آنها تبعيت مى‌كردند. اين سردمداران نيز عمدتاً عاشق پول يا مقام بودنداز ديد روان شناختى، از بين پول و مقام، كسانى كه عاشق مقام هستند، بايد از رشد فكرى بيشترى برخوردار باشند؛ چرا كه علاقه به مال امرى عمومى است و روشن است كه با پول و مال دنيا بهتر مى‌توان وسايل ارضاى شهوات و خواسته‌هاى نفسانى را فراهم كرد. از اين رو همه، پول و مال دنيا را دوست دارند. اما در اين ميان، عده‌اى حاضرند با تظاهر به زهد و ساده زيستى، حتى از مال دنيا و زندگى راحت صرف نظر كنند تا به پست و مقام و محبوبيت برسند. كسانى تمام اموال خود را براى رسيدن به رياست خرج مى‌كنند، و حتى بعد از رسيدن به مقام نيز در پى جمع كردن مال دنيا نيستند و نفس رئيس بودن و برخوردارى از مقام براى آنها اهميت دارد. اصولا عشق به رياست بالاتر از عشق به پول است.

در هر صورت، اصلى ترين عامل مخالفت با اميرالمؤمنين(عليه السلام) ، بلكه مخالفت با حق را در طول تاريخ مى‌توان حب دنيا، حب مال و حب رياست دانست. در اين جا مناسب است در اين زمينه به شواهدى نيز اشاره كنيم تا بحث صرفاً مبتنى بر ادعا و تحليل ذهنى نباشد.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) در خطبه سوم نهج البلاغه كه به «خطبه شقشقيه» معروف است، ضمن گلايه از كارهايى كه بعد از رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) انجام گرفت و مصيبت‌هايى كه بر حضرت امير(عليه السلام) وارد شد، مى‌فرمايند: فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذىً وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً؛ بر تمام اين مصايب صبر كردم در حالى كه گويا خارى در چشم و استخوانى در گلو داشتم. سپس آن حضرت ادامه مى‌دهند: بعد از بيعت مردم با من نيز عده‌اى بيعت را شكسته و بناى مخالفت و جنگ با مرا گذاشتند؛ مگر ايشان اين آيه شريفه را نشنيده بودند كه: تِلْكَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ.1. قصص (28)، 83 :1

سپس خود آن حضرت پاسخ مى‌دهند: بَلى! وَاللّهِ لَقَدْسَمِعُوها وَ وَعَوْها وَ لكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيا فى أَعْيُنِهِمْ وَ راقَهُمْ زِبْرِجُها؛ آآنها اين آيه را به خوبى شنيده و آن را درك كرده بودند؛ معناى آن را نيز به خوبى مى‌دانستند و حجت بر آنها تمام بود؛ اما دنيا در چشم آنها زيبا جلوه كرد و زيورهاى دنيا مايه اعجاب آنها شد.

با توجه با اين فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) ، اكنون خوب است ما به درون خود مراجعه كرده و ببينيم چه اندازه شيفته دنيا هستيم؟ آيا زر و زيور دنيا چشم ما را خيره نكرده است؟ دل بستگى به دنيا نشانه‌هايى دارد كه با جستجوى آنها در حالات و رفتارمان مى‌توانيم پاسخ اين سؤال را پيدا كنيم. آيا اگر انجام وظيفه موجب محروميت ما از بعضى امور دنيوى شود، حاضريم وظيفه خود را انجام دهيم؟ آيا اگر انجام وظيفه موجب فقر و محروميت، از بين رفتن احترام و ناسزا شنيدن از ديگران شود، آمادگى انجام وظيفه را داريم يا اين كه به بهانه‌هاى مختلف، از زير بار وظيفه شانه خالى مى‌كنيم و در جايى كه منافع دنيوى ما به خطر بيفتد، آن را فراموش مى‌كنيم؟ آيا دنيا در چشم ما نيز مانند كسانى كه با حضرت على(عليه السلام) مخالفت كردند، زيبا جلوه كرده و ما را شيفته خود ساخته است؟

. حب دنيا و دل بستگى به آن جستجو كرد. البته نتيجه اين سخن آن نيست كه انسان با هر چه در دنيا است دشمنى بورزد و از نعمت‌هاى خداوند به خوبى استفاده نكند. دل بستگى به دنيا غير از استفاده مناسب از نعمت‌ها است. تمتع از دنيا و نعمت‌ها و لذت‌هاى آن هميشه مذموم و ناپسند نيست، بلكه در مواردى حتى واجب يا مستحب است. «استفاده» از نعمت‌هاى دنيا به معناى «حب دنيا» نيست. انسان به مقتضاى طبيعت خود امور لذيذ را دوست دارد. از اين رو نفس لذت بردن از دنيا و مواهب آن مورد نكوهش نيست. آنچه مذموم است دل بستگى به امور دنيا است به گونه‌اى كه نتواند از آنها جدا شود و اگر وظيفه شرعى ايجاب كرد، وظيفه را فداى لذت دنيا كند.

در مورد اميرالمؤمنين(عليه السلام) «ناكثان» نمونه‌اى هستند از كسانى كه حب دنيا موجب گرديد حق را فراموش كنند و با آن حضرت به مخالفت برخيزند. آنها اولين كسانى بودند كه به مخالفت با آن حضرت پرداختند. در رأس اين گروه نيز سه نفر بودند كه آتش جنگ جمل به دست آنان برافروخته شد: زبير، پسر عمه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) و داماد ابوبكر؛ عايشه، همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و طلحه، پسر عمه عايشه. زبير از كسانى بود كه در زمان خلافت ابوبكر ابتدا با او بيعت نكرد و مى‌خواست با حضرت على(عليه السلام) بيعت كند. او پسر عمه حضرت على(عليه السلام) بود و در جنگ‌ها در كنار پيامبر(صلى الله عليه وآله) فداكارى‌ها و رشادت‌هاى بسيارى از خود نشان داده بود. پس از كشته شدن خليفه سوم، طلحه و زبير از اولين كسانى بودند كه با حضرت على(عليه السلام) بيعت كردند. آنان پس از بيعت، دو درخواست از آن حضرت داشتند:

اول اين كه سهم آنها را از بيت المال به همان اندازه‌اى قرار دهد كه عمر تعيين كرده بود. عمر طبقه بندى خاصى براى مسلمانان تعريف كرده بود و بر آن اساس بيت المال را تقسيم مى‌كرد. مهاجرينِ اول و شخصيت‌هاى سرشناس، سهم بيشترى داشتند و كسانى كه از مراتب پايين ترى برخوردار بودند و اسم و رسمى نداشتند سهم كمترى مى‌گرفتند.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) از ابتدا با اين تصميم مخالف بودند و فرمودند: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بيت المال را به طور يكسان تقسيم مى‌كرد. هم چنين هنگامى كه مردم با ايشان بيعت كردند، گفتند من بيعت شما را مى‌پذيرم به اين شرط كه بر اساس سنّت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) رفتار كنم.

طلحه و زبير پس از بيعت با اميرالمؤمنين(عليه السلام) به آن حضرت گفتند: ما از سابقينِ مؤمنان و از نزديكان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) هستيم و به اسلام خدمات فراوانى كرده ايم؛ بنابراين در تقسيم بيت المال همان‌گونه كه خليفه دوم عمل مى‌كرد، براى ما سهم بيشترى قرار بده! اميرالمؤمنين(عليه السلام) در پاسخ اين درخواست فرمودند: آيا شما زودتر ايمان آورده ايد يا من؟ آنها گفتند: البته شما! دوباره آن حضرت از آنها پرسيدند: آيا شما به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نزديك تر هستيد يا من؟ آنها گفتند: البته شما! حضرت فرمودند: سهم من از بيت المال همان است كه به ديگر مسلمانان مى‌دهم؛ بنابراين نمى‌توانم به شما بيش از آن بدهم. من بايد سنّت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را عمل كنم و نمى‌توانم طبقه بندى عمر را بپذيرم؛ زيرا خلاف شرع و بدعت است.

و اما درخواست دوم آنان اين بود كه حكومت عراق به زبير و حكومت يمن به طلحه واگذار شود. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در پاسخ اين درخواست نيز فرمودند: بايد در مورد اين پيشنهاد بينديشم و بررسى كنم كه مصلحت چگونه اقتضا مى‌كند؛ هر كس اصلح باشد، او را تعيين خواهم كرد.

با اين دوپاسخ اميرالمؤمنين(عليه السلام) ، آنها به اين نتيجه رسيدند كه نمى‌توان آن حضرت را به سازش واداشت. از اين رو غائله جمل را به راه انداختند.

بنابراين انگيزه اصلى سران جمل «سهم بيشتر از بيت المال» و «رياست» بود البته اين كه آيا رياست را نيز براى به دست آوردن كسب اموالِ بيشتر مى‌خواستند و يا خود رياست براى آنها مطلوبيت داشت؛ براى ما روشن نيست. اما در همين باره توجه به اين نكته جالب است كه آنچه آنها از اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى‌خواستند اين بود كه براى دنياى آنان از دين خود بگذرد! و چه خيال باطلى! على(عليه السلام) كه حتى ذره‌اى به فكر دنيا و رياست براى خودش نبود، چگونه ممكن بود كه دين خود را براى دنيا و رياست ديگران فدا كند؟! و به راستى بدا به حال كسى كه دين خود را از دست مى‌دهد تا ديگرى به نان و نوايى برسد! گاهى ممكن است كسى از دين خود صرف نظر كند و گناهى را مرتكب شود تا خودش لذتى ببرد؛ اين كار نادانى و حماقت است و از ضعف ايمان ناشى مى‌شود؛ اما نهايت حماقت اين است كه انسان دين خود را براى دنيا و رياست و هوس‌هاى ديگران فدا كند! گاهى كسانى زنده باد و مرده باد مى‌گويند براى اين كه ديگران به مال و مقامى برسند، حقى را ناحق كنند، بيت المال را با تبذير و اسراف مصرف كنند و احكام خدا را تعطيل نمايند!

اين نهايت حماقت است كه انسان براى رسيدن ديگران به تمايلات و آرزوهايشان آخرت خود را فدا كند! در طول تاريخ اين گونه اشخاص كم نبوده اند. آيا من و شما اين گونه نيستيم؟ آيا ما حاضر نيستيم دين خود را براى دنياى ديگران بفروشيم؟ پاسخ اين سؤال آسان نيست. ممكن است امروز پاسخ منفى به اين سؤال بدهيم، اما زمانى نوبت امتحان ما نيز خواهد رسيد.

در هر صورت، مى‌توان گفت علت اصلى مخالفت با حضرت على(عليه السلام) در بين سران و بزرگان قوم، چيزى جز «حب دنيا» و در رأس آن، علاقه به مال و مقام نبود. طلحه و زبير از خواص و نخبگان جامعه اسلامى آن زمان بودند. آنها از جمله اعضاى شوراى شش نفره‌اى بودند كه عمر براى انتخاب خليفه بعد از خود تعيين كرده بود. مى‌دانيم كه يكى از اعضاى آن شورا نيز حضرت على(عليه السلام) بود. از اين رو در جامعه آن روز، طلحه و زبير هم تراز حضرت على(عليه السلام) شمرده مى‌شدند. اما بعد از سال‌ها جهاد و فداكارى براى اسلام و خدمت به مسلمين، عاقبتِ آنها اين شد كه به سبب علاقه به مال و رياست، به مخالفت و جنگ با حضرت على(عليه السلام) برخاستند.

اكنون ما بايد در احوال خود بينديشيم كه وضعمان چگونه است؟ آيا حب مال و مقام در قلب ما ريشه ندارد؟ به راستى اگر ما به جاى زبير بوديم چه مى‌كرديم؟ در مورد زبير جالب است كه بدانيم بر اساس نقلى، فاطمه زهرا(عليها السلام) به اميرالمؤمنين(عليه السلام) عرضه داشتند، اگر شما وصيت مرا نمى‌پذيريد، انجام آن را از زبير درخواست كنم! آرى، چنين كسى حاضر شد رو در روى على(عليه السلام) بايستد و با آن حضرت بجنگد! و آيا من و شما مطمئنيم كه ايمانمان از زبير محكم تر است؟!

دل بستگى به پول و رياست، نامطلوب و موجب هلاكت انسان است. اگر انسان به جمع كردن مال بپردازد و آن را به دست اهلش نرساند، مال پرستى است؛ و اگر كسى مقامى را كه لياقت آن را ندارد اشغال كند و آن را در اختيار كسانى كه بهتر از او توانايى اداره آن را دارند قرار ندهد، حب مقام در قلب او رسوخ كرده است. چنين كسى مصلحت امت را فداى مصلحت و منفعت خود مى‌كند. البته از سوى ديگر نيز انسان مى‌تواند با بهرهمال و مقام به ديگران خدمت كند و از آنها به عنوان وسيله‌اى براى عبادت استفاده كند. اگر اين گونه باشد، مال و مقام مطلوب است و بهره گرفتن از آن ايرادى ندارد.

 

يك نكته

نبايد فراموش كنيم كه سنّت الهى بر اين قرار گرفته است كه همه انسان‌ها امتحان شوند، و هيچ كس از اين امر استثنا نيست. گاهى برخى افراد ساده دل مى‌گويند: چرا بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) خداوند مقدمات را به گونه‌اى فراهم نياورد كه حضرت على(عليه السلام) خليفه شود و چرا با معجزه‌اى از على(عليه السلام) حمايت نكرد؟ اين سخنان از سر ساده انديشى و از اين رو است كه به حكمت خداوند توجه نداريم. خداى متعال اين عالم را براى امتحان من و شما آفريده است: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ؛1 با اين وجود آيا ممكن است از امتحان منصرف شود؟ البته مقصود خداوند از امتحان انسان‌ها اين نيست كه از باطن آنها آگاه شود. خداوند از درون همه ما مطلع است. مقصود خداوند از امتحان، فراهم كردن زمينه براى انسان‌ها است تا هركس جوهره خود را نشان دهد و آگاهانه راهى را انتخاب كند. از اين رو بايد شرايط به گونه‌اى مهيا شود كه هر كس بتواند با شناخت كافى راهى را انتخاب و با اراده خود از اوامر و نواهى خداوند اطاعت و يا با آنها مخالفت نمايد. اگر راه مخالفت بسته شود و فقط امكان پيروى از حق و حقيقت وجود داشته باشد، در اين صورت امتحان معنى ندارد و مؤمن واقعى از منافق، و نيز درجات ايمان افراد مختلف بازشناخته نمى‌شود.


1. ملك (67)، 2.

خلاصه اين كه، علت مخالفت خواص و نخبگان با حضرت على(عليه السلام) حب دنيا بود. آنان هنگامى كه متوجه شدند على(عليه السلام) دين خود را فداى هوس‌هاى ديگران نمى‌كند، با او به مخالفت برخاستند. آرى، آن حضرت حتى به فكر لذت و مقام براى خودش نبود، چه رسد به اين كه دين خود را براى لذت ديگران فدا كند

منبع :پایگاه اطلاع رسانی آثار آیت الله مصباح یزدی .

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    مهم ترین عامل شکستن بیعت مردم بعد از غدیر چه بوده؟
    مهم ترین عامل فاجعه بزرگ منا چیست؟
    پیوندهای روزانه
    وبلاگ نویسی



    آمار گیر وبلاگ
    آمار سایت
  • کل مطالب : 237
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 29
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 41
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 48
  • بازدید ماه : 1,125
  • بازدید سال : 3,326
  • بازدید کلی : 51,110
  • تولیدات وبلاگ

    روز شمار غدیر